سروش و سروینسروش و سروین، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

سروش و سروین دوقلوهای نازنینم

جشن پیش دبستان سروین

و این هم جشن روز اول پیش دبستانی سروین خانومی صف بچه ها برای رفتن به کلاس ها   سروین و دوستش سحر در کلاس و این هم بخشی از لوازم مدرسه سروین که به مدرسه تحویل دادیم. از وسایل سروش یادم رفته عکس بگیرم که دیگه بهشون دسترسی ندارم چون تو مدرسه است.   و این هم کتاب های درسی سروش که از فراموشی من قسر در رفتن و ثبت شدن و حالا آقا سروش سیبیلو می شود...... نمی دونم بچه م چه علاقه ای به سیبیل داره که با هرچه واسه خودش یه شبه سیبیلی دست و پا می کنه.... و البته سروین نیز هم ...
23 مهر 1392

جشن ورود به مدرسه

جمعه شب که فرداش روز اول مدرسه برای سروش بود، تو خونه ی مامانی جشن داشتیم. آخه چهار تا سال اولی داشتیم، هردو دوقلوها. سروش و سروین ورود به مدرسه و خاله جون و دایی جون ورود به دانشگاه. خلاصه سروش و سروین حسابی کادو گرفتن و کلی ذوق کردن واسه ی مدرسه رفتن. حالا سر فرصت عکسها شو براتون می ذارم، آخه برای همین عکسها هی ثبت خاطراتمون امروز و  فردا میشه و از دهن می افته.   راستی سروین جونی یه هفته دیرتر کلاسهاش شروع می شه و تو این مدت منو کچل کردی که مامان پس من کی باید برم. امیدوارم همیشه همینقدر برای رفتن به مدرسه مصمم باشین.   حالا می خوام چند تا از شیرین زبونی های سروین جونی رو بنویسم. یه شب که خونه ی مامانی بو...
22 مهر 1392

در احوالات سروش .....

تا یک ماه پیش سروش و سروین به جای بازی های کامپیوتری با اسباب بازی هاشون بازی می کردن و جز چند مورد آموزشی و شاهنامه و این قبیل نرم افزارها ، با کامپیوتر بازی نمی کردین. تا اینکه خونه ی مامانی سروش انگری برد رو در کامپیوتر تجربه کردین و ..... یه مدتیه که کامپیوتر ما دچار مشکل شده و سروش هم برای بازی به خونه ی مامانی میره. امروز بعدازظهر سروش: مامان می شه من برم خونه ی مامانی؟ مامان: برای چی بری؟ اگه می خوای انگری برد بازی کنی ، موس شون خونه ی ماست و نمی تونی بازی کنی. سروش: نه بازی نمی خوام. دلم برای مامانی تنگ شده . می خوام برم پیشش بشینم. مامان : پس زود برگرد. ساعت که به ٦ رسید خونه باش .... بعد از اینک...
14 مهر 1392

جشن غنچه ها

گلای ناز من امروز به استفبال ماه مهر و البته مدرسه و دانش اندوزی   رفتن. سروش و سروین آماده برای رفتن به جشن غنچه ها 31 شهریور ماه 1392 سروشی در جشن غنچه ها با جایزه اش امروز در مدرسه ی سروش جشن غنچه ها یرگزار شد و من و سروین هم همراه سروش بودیم. مدیریت مدرسه به همراه معلمان تاج و هدیه بر سر نوآموزان گذاشتن و سروین خانومی هم مدام بهونه می گرفت که من گشنمه، گرممه، خسته شدم و .... و من هم که می دونستم قضیه از کجا آب می خوره ولی چاره ای نداشتم جز مدارا و با خودم فکر کردم که بعد از جشن برای سروین هم هدیه می گیرم که از دلش دربیاد. البته مدرسه ی سروین هم جشن براشون می گیره ولی هفته ی آینده . ...
6 مهر 1392

سرعین و چالوس مرداد 92 و ....

گلای قشنگم سلام. پس از مکثی به نسبت طولانی اومدم سر وقت وبلاگ و ثبت خاطرات. اول از همه می خوام از ته دلم یه آرزوی بزرگ کنم، اون هم اینکه هیچ بچه ای هیچ وقت دچار بیماری جدی یا نسبتا جدی هم حتی نشه. البته می دونم که دعای خیلی بزرگی دارم که با محاسبات دنیایی ما شاید 100% عملی نباشه ولی خدای من خیلی بزرگتر از دعامه و من امیدوار به قدرتش و اراده ش.و از خدای بزرگ و مهربون می خوام که به واسطه ی بزرگی و مهربونیش همه ی مریض ها رو ، مخصوصا کوچولوهای بیمار رو شفای عاجل بده . آمین الآن که دارم می نویسم خوشحالم و خدا رو شاکر که گوش سروش عزیزم بدون نیاز به دخالات پزشکی خاص کاملا خوب شده و خیال ما هم آسوده. آخه چند روز قبل از...
28 شهريور 1392

سرعین تیرماه 90

سروش و سروین در دامنه کوه آلوارس    دامنه ی کوه آلوارس سروش در محوطه ی هتل لاله. سروشی من، اون روز ما رفتیم پارک شورابیل اردبیل و بعد رستوران و شام خوردیم. که البته کمی هم معطل شدیم و تو که حسابی بازی کرده بودی و خسته بودی و البته بدخواب هم شده بودی. بعد از اینکه سروین که خواب بود رو گذاشتم تو هتل و بابا هم پیشش موند و من و تو اومدیم توی محوطه هتل که باصفا هم بود و با هم قدم می زدیم که خسته بشی و بخوابی. یادم میاد هوا اون شب خیلی خوب بود .  تهران که خیلی گرم بود و سرین خنک ،و البته کمی سرد که ما لباس گرم پوشیدیم. اینجا هم در مسیر برگشت از سرین داخل جنگل رفتیم. که اسم جنگل یادم رفته ...
11 بهمن 1391
1